you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

1395/8/5

 9:42 p.m

چشم هایم را بسته بودم و سرخوشانه میخندیدم

پروانه ی سفید بخت بر فراز چمن های سبز و زرد پرواز می کرد

و کلاغ های جاودانه ی زندگی در اسمان ابی رنگ اوج می گرفتند

همه چیز زیبا بود و من... 

و من خوشبخت ترین دختر شهر بودم.... 

تا این که ابر های شوم روزگار برمن سایه انداختند... دست سرنوشت تکان شدیدی به من داد و بعد... 

به یکباره انگار که پلک هایم از هم فاصله گرفتند

دنیا رنگ دیگری گرفت

دیگر خبری از چمن های سبز و پروانه های سفید نبود

دنیا تیره بود و ساکن

چه تحملش میکردی چ نمیکردی.. کار خودش را می کرد و مسیر خودش را میرفت

نفسم در سینه حبس شد... 

من ماندم هجم عظیمی از حقایق که یک به یک به سرم میکوبیدندو... 

و رویای شیرین علف های سبز و پروانه های سفید و اوج گرفتن کلاغ ها را تا ابد از خواب هایم حذف کرند... 

خواب هایم.... من بودم و بچگی هایم.... 

من ماندم و کابوس هایم... 

  • ۹۵/۰۸/۰۵
  • Persephone

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(بهترین لینک باکس)