you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

داستان زندگی پدرم را شنیدم

داستان مادرم را هم...

انگار هستی چرخید و چرخید و در نقطه ای به نام من توقف کرد.

هوش پدر و تدبیر مادرم...

کائنات چنان دست به دست هم دادند تا این دو وجود از ناکجا اباد بهم برسند

من ،نقطه ی انتهای هستی ،آنجا که هستی تمام قدرت خود را به رخ کشید تا من پدید ایم.

حس عجیبی است...حس منتخب بودن ...

حس این که زمین جز فکر من فکری ندارد...

امشب بچه شدم 

در آغوش مادرم...

مادرم که شانزده سالگیش را خوب یادش می امد...

و من قسم خوردم هیچوقت به پنجاه سالگی نرسم....

  • ۹۶/۰۶/۲۷
  • Persephone

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(بهترین لینک باکس)