you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

سیم های برق چنان در هم تنیده بودند که نمیشد تشخیص داد کدام سیم به کجا وصل شده است.از شانس بد ما همه سیم ها یا قرمز بودند یا آبی ،از این سیم سیاه ها نبود که توی فیلم های جنایی میبریدند و بمب خنثی میشد و همه میرفتند پی کارشان!

محمدی چشم هایش را ریز می کرد تا سیم ها را از هم تشخیص بدهد.لعنت به این هوای گرگ و میشه ،نه روشن است نه تاریک ،همه چیز در حاله ای ابی فرو رفته است .

اخر سر طاقت جناب به قول محدثه "شازده"طاق شد و چراغ قوه اش را روشن کرد ،یکی نبود بگوید خوب مومن زود تر این کار را میکردی کنتر که نمی انداخت!

درحالی که محمدی با ژست مهندس ها سرش را در جایی که سیم های برق بودند کرده بود ،من مانند یک موجود خنگ به او و حرکاتش خیره شده بودم.

دقیقا درحال انجام چه کاری بود؟

بعد از این که یکی دوبار فیوز را زد و هیچ اتفاقی نیوفتاد ،با خنده به طرفم برگشت و گفت:جون من یه چک بکن ببین چراغا روشنن اصلا که ما این همه توقع داریم روشن بشن .

من هم با ژست این که "من هم بلاخره یک چیزی میدانم" گفتم:چراغای اینجا سنسور دارن وقتی هوا تاریک میشه خودشون روشن میشن .

بعد از این حرف من محمدی به نشانه ی تمسخر با مفصل انگشت اشاره اش به تخته کنار جایی که سیم ها بودند کوبید و گفت :چقد باکلاس بودن اینا خدای من. 

ادامه داستان را در ادامه مطلب بخوانید‌...

و بعد متفکرانه به انبوه سیم ها خیره شد و گفت :اینا لابد از جایی که به فیوز وصل شدن اتصالی کردن یا کلا از بیخ مشکل دارن ،خدا کنه مشکل همون مورد اول باشه .

انبردستی ای را از جیبش بیرون اورد و چراغ قوه را به طرفم گرفت و من با خنگی خیره خیره نگاهش میکردم .

در حالی که خنده اش گرفته بود گفت:مگه نگفتی میخوای بیای چراغ قورو برام بگیری ؟

راستش را بخواهید،قصدم از بهانه ی مسخره ی "کمک کردن" فقط فوضولی کردن بود ،فکر نمیکردم او انقدر این را جدی بگیرد.

بالاخره با اکراه چراغ قوه را از دستش گرفتم .

خدای من ،این پسر ها عجب موجوداتی هستند ها،در حالی که چیزی نمانده بود که من از دیدن این سیم های درهم رفته پس بیوفتم ، محمدی  با مهارت تمام داشت سیم هارا بررسی میکرد .

 با کنجکاوی پرسیدم:چقد واردیا ،این کارارو از کجا یاد گرفتی ؟

او در حالی که تا آرنج در سیم ها بود و لب و دهنش کج شده بود و سیم هارا زیر و رو میکرد گفت:کمک نمیکنی حداقل حواس ادمو پرت نکن.

ایییییش!عجب غلطی کردم ها ،لعنت به این فوضولی که اخرش کار دستم میدهد ،الان دوش گرفته بودم و روی تخت نازنینم لم داده بودم و داشتم از خنکای لذت بخش تختم لذت میبردم به جای این که اینجا با خستگی و کوفتگی  هی این پا و آن پا کنم و چراغ قوه را روی جایی که آقا دستور میدهد بندازم.

دیگر چیزی نمانده بود که چراغ قوه را در فرق سرش بکوبم و شدیدا با میل "آقاااا اصن نخواستیممم ولمون کن بابااا"مقابله میکردم ،صدای تق زدن فیوز و بعد روشن شدن چراغ ها و صدای به کار افتادن آسانسور امد.

در حالی که با دهن باز به محمدی خیره شده بودم و  در مغزم دو جمله ی " این دیگر چه موجودیست "و "خدایا شکرت " باهم قاطی میشد صدای بشاشش را شندیم که گفت :حال کردی خانوم .

من هم تلافی کردم وباگفتن : من خیلی خستم میرم بالا حسابی توی ذوقش زدم و دماغم را به طرف آسانسور کج کردم . دمت گرم آتنا.

توی آسانسور ایسناده بودم و محمدی با خود پسندی تمام "دم باریک "(نوعی انبردست) را بالا می اندخت و میگرفت که ناگهان بدترین اتفاق رخ داده شده در تاریخ جهان پس از حجرت اتفاق افتاد.

بله اگر حدس زدید که برق ها رفت و ما همانجا گیر کردیم حدستان کاملا درست بوده.

من لعنتی از ترس بعد از قطع شدن برق جیغی کشیدم و سریع خودم را به محمدی چسباندم....از ترس این فیلم های امریکایی که طرف توی اسانسور است و بعد از قطع و وصل شدن برق جنی چیزی در گوشه کنار اسانسور سر بیرون می اورد و  خر خر میکند به محمدی چسبیده بودم و جم نمیخوردم .

با احساس سنگینی نگاه محمدی سرم را بالا بردم ،در حالی که بهم خیره شده بودیم همزمان گفتیم:بدبخت شدیم.

با گریه گفتم:همش تغصیر تو بود ...الان معلوم نیست اصلا بفهمن ما اینتوییم یا نه ...اه ...اصن ادم باید کار رو به اوستاش بسپره ...تو خودت مریض بشی میری پیش نجار اخه تو چی میدونی از برق فکر کردی این سیما رگن اخه ؟چار تا آدم تشریح کردی فک کردی ایناام مثه هموناس که همشون تهش به قلب برسن ؟!وای خدایا .

دهن محمدی از تعجب حرف های من تا اخرین حد باز شده بود ،حق داشت من خودم هم نمیدانستم دارم چه میگویم .

  • ۹۶/۰۷/۲۳
  • Persephone

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(بهترین لینک باکس)