What is like to feel somthing....
What is like to feel somthing....
I mean
What the f is happening
I wanna be adventures
I wanna see all over this freaking world
But how?
While they dont even let me to leave my home...
خیلی خسته ام خیلی...
هیچکس حقش نیست این همه درد بکشه
روزی هزار بار این وبلاگو چک میکنم به عشق این که یکی یچیزی گفته باشه
خیلی تنهام
صبا هفت صبح بیدار میشم شروع میکنم به درس خوندن تا شب ساعت دوازده
حال ابن روزای من مثه مرده ها شده
اصلا نمیفهمم دارم چیکار میکنم اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم
خیلی زندگی سختی دارم
کارم شده رویا بافی
تفریحم شده رویا بافی
رویای قدم زدن تو پارک
رویای شنا کردن رویای زندگی کردن
از اولشم زندگی کردن یه رویا بود برام
تو این تنگ کوجیک و سیاهی که خونه ام شده هیچی نیست حتی یه قطره اب
انقدر دوست دارم کوهنوردی کنم
پیاده روی کنم بدوم بخندم بازی کنم
ولی حیف همش رویاس
همش رویاس
.
.
.
Not ganna knee again
Not ganna stand and see my life burning right in front of me
Not ganna lose my everything again
....
I'll pick my self up once more....
عقبه ها با بیرحمی تمام میکوبند
به وجود من میکوبند
سیاه و کبود شده تمام تنم... جای عقربه ها رو دست هایم مانده
صدای مرا میشنوی؟
از ته این چاه ظلمانی بشنو مرا
سایه من بر تمام جهان می افتد روزی
روزی می اید که از این پیله رخت ببندم
روزی پروانه ی زیبایی می شوم
روزی بر بلند ترین بلند ترین قله ها می نشینم و به شما نگاه میکنم
اینجا سرد است و تاریک
سرد سرد
صدای جرقه را از درون من میشنوی؟
اتش درون من خاموش نمی شود....
کاش یه پرده بزنن وسط دنیا عاشقارو بریزن یه طرفش، طرف دیگشم سیب زمینی نپخته هایی مثه منو بریزن...
کاش هر از چند گاهی یه کامنتی بزارین خیلی تنهام خیلی 😿