_مرگ بر اثر تصادف شدید و خونریزی مرگبار، آره خودت که داری میبینی دستامو ببین
بعد انگشتاشو روی هم کشید که باعت شد خاک های خشک شده روی انگشتانش، زمین بریزند و ادامه داد
_تموم گورمو خودم باهمین انگشتا کندم، میبینی میتونی باور نکنی ولی اگه بتونی! یه شبانه روز رو پشت گور ها و درخت ها سر کردم و خودم رو فقط با یه تیکه پارچه پوشوندم، ولی وقتی دیدم اینجوری نمیشه خودمو به لبه نرده های قبرستان کشوندم و از اونجا ماشین شمارو دیدم که متوقف شد انگار مادرت پشت رول بود..
خنده ای کرد و ادامه داد
ادامه داستان در ادامه مطلب...
_از اونجا خودم رو سریعا زیر ماشینتون پنهان کردم، کاری خیلی سختی نبود، دستام به خاطر صخره نوردی خیلی قوی تر از این حرفان
بعد کف دستش رو نشون داد که چند جای زخم و کبوی که خون خشک شده روی ان ها بود را نشان داد و بعد در حالی که صندلی را برعکس میکردادامه داد
_وقتی همه سرو صداها خوابید و چراغ ها خاموش شدند همچنان چراغ اتاق تو روشن بود
روی صندلی نشت و پای چپش را روی میله ی اهنی ای که بین دو پایه ی جلویی صندلی بودند گذاشت ناگهان سریعا انگار که شوکه شده بود دستش را روی شکمش گذاشت و خودش را جمع کرد، خیز برداشتم تا به طرفش بروم که دستش را به نشانه خوبم بالا اورد که باعث شد دوباره سر جایم بنشینم، البته خیلی هم علاقه ای به این که جویای حالش شوم نداشتم، فقط یک انعکاس طبیعی بود
اب دهانش را قورت داد و گفت
_میدانستم اتاقی که چراغش خاموش بود اتاق پدر و مادرتِ، ترجیح دادم اگه قرار باشه اتفاقی بیوفته تو اتاق تو بیوفته، دخترا همیشه مهربونن
و لبخند مضحکی تحویلم داد
مشتم را آماده کردن کرده بودم تا با کلمات بعدی آن دندان های سفید و یکدستش را خورد و خاکشیر کنم تا بریزند کف دستش، که با کلمات بعدی که از دهانش خارج شد کم مانده بود تا آن مشت را در دهان خودم فرود بیاورم
_پنجره اتاقت نه تنها توری نداشت تازه باز هم بود
خنده ای کرد و دهانش را کج کرد
_اخه من موندم کی تو این سرما پنجره اتاقش رو باز میزاره
+واسه تو که بد نشد
_خودم رو از فاصله بین زمین تا شیشه اتاقت کشیدم بالا و منتظر شدم تا یه فرصت خوب پیش بیاد
، توری پنجره را هم داده بودم در بیاورند تا راحت تر به حیاط بروم در ثانی هوا سر بود و موجودات موزی بیرون از خانه پرسع نمیزدند وجود پرده اتاقم شفاف بود که طرح های فرفوژه و گل داشت راست میگوفت وقتی داخل روشن باشد خیلی راحت می شد از بیرون داخل اتاق را دید
_کمد لباس هایی رو که کنار پنجره بود دیدم، چند دست لباس قدیمی تویه کشوش بود که از توشون این لباسارو پیدا کردم
و به پیراهنش اشاره کرد
_همین که مجبور نیستم پیرهن گل گلی صورتی بپوشم خودش خیلیه
+صب کن ببینم، ینی تو مردی بعد زنده شدی بعد از زیر ماشین ما اومدی تو خونمون و لباسای بابامو پوشیدی بعد نشستی جلومو داری مراحل تجاوز به حریم خصوصیمو مرحله به مرحله شرح میدی، بابا تو یکی دگ نوبرشو اوردی
بلند شدم که برم بیرون و همسایه هارو خبر کنم که بلند شو و گفت
_کجا من کلی دلیل دارم تا حرفمو باور کنی
همون طور که سرپا وایستاده بودم پرسیدم
+ مثلاً چی؟
_مثلن این که... مثلاً این که...
به طرف در رفتم که مچ دستم را گرفت با عصبانیت به طرفش برگشتم
_باور کن همه حرفام عین حقیقته
خندید و اضافه کرد
_البته منهای اونجاش که دخترا مهربونن
دیگه داشت شورش را در میاورد
جلو رفتم و موهاشو گرفتم و سرش رو تا سطح سر خودم پایین اوردم گفتم
+ببین اقا پسر به من چه که دو روز پیش از تو گورت در اومدی، برو و همینجوری برگرد به جایی که ازش اومدی
برگشتم تا از در بیرون برم که صدایش میخکوبم کرد
_ دخترب هم اسم من ار نسل منـ...
ادامه داستان را در قسمت چهارم آن بخوانید...
