افتاب داره کم کم غروب میکنه و هوا تاریک تر و تاریک تر میشه
به این فکر میکنم که چه چیزی منو هیجان زده میکنه
چیزی به ذهنم میرسه که اصلا تو دنیا وجود نداره
دلم میخواست چوب جادو داشتم و میچرخوندمش و همه چیز یهو تغییر میکرد
دلم میخواد ساعت برنارو داشتم ، زمانو متوقف میکردم ، یه ادم دیگه میشدم و بعد دکمه ساعتو میزدم
احساس میکنم همه چیز خیلی با عجله داره میره جلو
همین چند روز پیش تولد هیفده سالگیم بود
اما انگار همین دیروز بود که سر این که سیزده سالم نیست و دوازده سالمه با مامانم بحث میکردم
چه قدر همه چیز زود میگذره و ما متوجهش نمیشیم
دلم میخواد دنیا یهو شروع کنه به سریع چرخیدن انقد بچرخه و بچرخه که همه ادمایی که روشن پرت بشن بیرون
دلم میخواد ادما امشب نصفه شب تبدیل به زامبی بشن و دنیا یه رنگ دیگه بگیره
دلم میخواد حالم خوب بشه
دلم میخواد دوباره اون دختری بشم که اول دبیرستان بودم...
دلم میخواد روزی بیاد که بگم هیچوقت به جایی که الان هستم برنمیگردم
کاش میتونستم اونی که میخوام باشم...