1395/10/20
16:45 p.m
چشم های کودکانه و معصومش را به من دوخته بود و همچون کودکی بی پناه میو میو و ناله می کرد
تمام خواسته ام در آن لحظه آن بود که میشد دستی روی سرش بکشم و به او پناه بدهم
به او اشاره کردم که پشت پنجره اتاقم بنشیند، با ترس خودش را از روی دیوار به پایین سر داد
چشم هایم از این همه بی پناهی به اشک نشست
سعی می کرد از جایی از گوشه کنار پنجره به داخل بیاید فکر می کرد پناهی پیدا کرده... اه خدایا...
من طرفدار حقوق حیوانات نیستم ولی چشم های این گربه مرا بدجور دیوانه کرد
وقتی می لرزید و سعی می کرد از یک جایی خودش را به خانه راه دهد
سوز سردی میامد... دلم گرفت... کاش میشد به آغوشش بکشم
ای کاش میشد پناهش دهم
ا ی کاش...
+ای کاش میشد فریاد بزنم....احمق ها... گربه های سیاه جن نیستنتد!!
- ۹۵/۱۰/۲۰