به بقل دستی ام شکلکی در می اورم و می خندم او هم میخدد
همه میخندند همه شادند و به باور های یکدیگر احترام می گذارند
من ان ها را باور دارم و ان ها مرا
همه با هم میخندیم همه صدای خنده هایمان گوش فلک را کر میکند
گرما و سرما در کنار هم
تاریکی و روشنایی در کنار هم
و کسی دست اویز کسی نیست
و کسی مرا بخاطر باور هایم تحقیر نمی کند
از رویا هایم حرف میزنم و ان ها گوش میدهند
یکی تایید میکند دیگری نصیحت میکند
وبعد من به رویای ان ها گوش میکنم
مرا تحسین می کنند و بعد من ان ها را تحسین می کنم
اتفاق جالبی می افتد همه سوژه جدیدی برای خندیدن و تفریح گیر می اوریم
خاطرات کودکیمان را تعریف می کنیم و می خندیم
همه به همدیگر احترام می گذاریم
گرمای قلب همه از ورای لباس هایشان دل های همدیگر را گرم می کند و به گرمای قلب هم می افزایند
همه چیز خوب است و من در حال خندیدن با بقل دستی ام هستم که ناگهان....
شارژ گوشی ام تمام می شود و اهنگ هم قطع می شود
و من از کوچه باغ خیال به کنج اتاق کوچک خود برمیگردم
همه جا تاریک و ساکت است ...و من در خودم جمع شده ام و لبخند میزنم...
- ۹۶/۰۷/۲۲