روزی که شروع کردم فقط یک دختر هفده ساله بودم
حالا وقتی به خواسته ام میرسم
یک دختر بیست ساله می شوم
هیفده سالگی، هیجده سالگی و نوزده سالگی ام
به اشک و اه گذشت
به غم و نرسیدن گذشت
به خواستن و نتوانستن گذشت
من حتی اگر به خواسته ام برسم به ماه ها روانشناسی و کمک نیاز دارم تا دوباره به خودم برگردم اگر برگردم
سه سال اسیر شدن کم نیست
سه سال اسیر چنگال نرسیدن شدن کم نیست
میترسم سکته کنم و مادرم دق بکند
میترسم پدرم از نبود من گریه کند
میترسم سکته کنم...
قلبم مدتی است تیر میکشد پلکم میپرد معده ام یک جوری شده
حال و روز خوبی ندارم
اگر میخوانید برایم دعا کنید
چیزی از من نمانده...
- ۹۸/۰۷/۱۵