سلام به جنون دوباره ی شبانه ام
بلای حیات چه بود که دچار ما شد
چه بود که طناب دارش را از روز اغاز به گردن ما انداختند و محکم کردند
کاش مادرم ان روز مرا به این کره ی خاکی نیاورده بود
کاش مرا به این بلا مبتلا نکرده بود
این جنون تمام شدنی نیست
هرچقدر هم دست و پا بزنم تا طبیعی زندگی کنم سر اخر در تاریک ترین لحظه ی شب خیره به دیوار مقابلم این جنون لعنتی برمیخیزد و گلوی بی جان مرا می فشارد
ای جنون شبانه
دیگر نمیخواهمت
ارامش میخواهم
به جای سرمای جانت گرمای عشق میخواهم
گناه من چه بود که با تو محشور شدم
با تو هم خانه شدم با تو همدم شدم
دست از سر من بر دار که دیگر نای رقصیدن با تو را ندارم....
- ۹۸/۰۹/۰۵
بلای حیات 👌
انگار یه طلسمه