you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

مُدرسه...

1395/7/3

امروز روز بازگشایی مدراس بود

هرکسی که در این اب و خاک کاره ای بود به بهانه ی سخنرانی سر از مدرسه ما در اورده بود.

همه ی ان ها انسان های شریفی بودند و از کار چیزی کم نمیگذاشتند

تازه انقدر هم به دانش اموز و علم اموزی احترام میگزاشتند که صحبت های خود را هرچه بیشتر کوتاه کردند تا زیر ان افتاب جان کاه به کپه ی زغال تبدیل نشویم!! و هرچه سریعتر سر کلاس هایمان برویم...

تازه موردی هم داشتیم که اصلا هم نامه ای سرگشاده ننوشته بود که باید معنی کلمات  عجیب و غریب و قلمبه سلمبه ی ای که به کار برده بود را از لغت نامه دهخدا بیرون می کشیدی...!

تازه اینجا که اول کار بود!

همین که وارد مدرسه شدیم هوای تهویه شده و مطبوع انگیزه مارا دوچندان کرد و حال مارا جا اورد

و اقایانی که کاره ای بودند، به صرف شام و شیرینی نماندند تا مدیران محترم(!) به کار خود برسند و ما همچون گوسفندانی در انتظار، ساعت ها در حیاط سرپا نمانیم.

+برگی از دفتر خاطرات پینوکیو!!!

در سال سوم راهنمایی در کتاب حرفه و فن خود خواندیم که گاوداری ها یا همان به زبان خودمان طویله ها باید از تهویه مناسب برخوردار باشند و علوفه لازم در اختیار گاو ها قرار بگیرد!

همین را کم داشتیم که به گاو ها حسادت کنیم که آن هم اتفاق افتاد!😑

+با صدای زنگ خانه از فکر بیرون امدم، صدای زنگ حرف های کسی را که زنگ یک مهر و بازگشایی مدارس  را می زد متداعی شد که به هرکسی که رتبه ی تک رقمی بیاورد چند ملیون تمان پول وعده داد!! 🙈  میخواستم بگویم که :

جناب مدیر کیف پولت را ببند که از اینجا رتبه تک رقمی که هیچ گاو درست و حسابی هم آیدت نمی شود!

  • Persephone
  • ۰
  • ۰

1395/06718

15:15 p.m

امروز معلم زیست شناسیمون خواست مقاله واتسون و کریک رو براش ببریم 

اوووف خدا نصیبتون نکنه 

بیس دیقه نیم ساعته دارم میگردم

اصن وقتی پیداش کردم رسماً نزدیک بود بزنم زیر گریه😹

خوش بحال واتسون و کریک 

اونا ک خوشون کشفش کردن چ حسی داشتن

قصد دارم ترجمشم بکنم ک حداقل ی فایده ای داشته باشه

خودمونیما فک میکردم هیچی ازش حالیم نشه😩😕

ولی تا الان فلن تقریبا نصفشو ترجمه کردم 🙅🙆😄

میزارمش این پایین👇خدایی آبرو ریزیه هااا تو هیچ سایت فارسی زبانی نیافتمش، اونوقت الآن موزیک ویدیو جدید بریتنی بیاد دو ثانیه بعد تو نمیدونم چیچی موزیک اپلود شده با کیفت  1080و720 😑😐😢😂



خدایی بهترین کیفیتی بود ک پیدا کردم(روش کلیک کنین)  

البت یکی دگ ام بود ک امضاشون پاش بود ولی این کیفیتش بیشتر بود اونو نمیتونستم بخونم 😩

خوب دگ بای تا های سرزمین اشباح من 😄✋

  • Persephone
  • ۰
  • ۰
{قسمت اول }

تا این که در آن نزدیکی صداهایی شنیده می شد،صداهایی آهنگین و زیبا که دخترک را غرق خود کرده بود 

You and I holding tight

You and I gotta fight

You and I side by side

You and I say goodbye

You and I feels so right

You and I holding tight

You and I side by side

You and I for the rest of our lives
Every night, we’re all alone every night

My only hope is the light that’s shining from inside you

‘Cause you believe in what we are, you believe

In what we’ll be, give me strength

So I can stand beside you

No truths to confirm

No lies to deny

Too hopeless to care

We’re too scared to cry
  you and ....
به سمت صدا حرکت کرده بود و ساختمان بلند و زیبایی رسیده بود
اطرافش با گل های صورتی تزیین شده بود و رنگ طلایی خانه بیشت تر از همه چیز اورا مجذوب کرده بود .
چمن ها کوتاه و شکل های زیبایی تزیین شده بود.
از پله ها بالارفت ..
مرد ها و زن هایی را می دید که بالباس هایی فاخر و زیبا،در واقع به زیبایی همان ورقه های پیچ پیچی رنگی (گل ها) یا شایدم زیباتر بودند .
با همان لباس سفید و تقریبا بلندش که حالا کمی هم گلی شده بود به سمت راه پله ی سمت راست سالن حرکت کرد .
در انتهای راه پله پنجره ای قرار داشت،نا خود آگاه به سمت پنجره حرکت می کرد
ادامه لباسش را در دست گرفته بود تا زیرپایش گیر نکند
مقابل پنجره متوقف شد
باز هم همان زیبای سپید ،کامل و زیبا ایستاده بود (ماه)
لبخند نمیزد ،گریه نمیکرد در واقع هیچ یک از احساسات شدید را نداشت 
فقط یک حس داشت 
این که این زیبای سپید را  در تمام جاهایی که رفته بود دیده بود
لکه های مشکی خود نمایی می کرد ،دختر را به دنیای دیگری می کشاندند.
ناگهان دستی روی شانه اش قرار گرفت ...

ادامه داستان را ادامه مطلب بخوانید...

  • ۰
  • ۰

Galaxy pic

دوستان من یه عالمه عکس گلکسی و دارک دارم که اگه عضو نشین عکسارو از دست میدین 

عضو شین لدفا🤓

فقط کافیه رو لینک زیرکلیک کنید


https://telegram.me/joinchat/Cqoqfj7ojmvythyp53CyxQ


  • Persephone
  • ۰
  • ۰

اگه میخواید رویاهاتونو شفاف تر از هر لحظه ی دیگه ای ببینید 

حتما تو این چنل عضو شید 

عکس های دارک و گلکسی کمیاب ک توی سایت های خارجی ف.ی.ل.ت...ر شده پیدا می کنید 

موزیک ویدیو های قدیمی  و جدید از خواننده های قدیم و جدید^_____^

فک کنم توضیحاتم تا همینجاشم کافی بوده باشه 

پس لطفا کلیک کنید

https://telegram.me/joinchat/Cqoqfj7ojmvythyp53CyxQ

  • Persephone
  • ۰
  • ۰

دست و پا می زنم..

•|به غریقی میمانم که برای زنده ماندن و زندگی دست و پا میزند...

•|به دخترکی زنده به گور میمانم که برای اندکی اکسیژن خود را به هر دری میزند...

•|به پیر زن بیچاره ای میمانم که در آرزوی [محال]دیدار مجدد با فرزنش نفس میکشد...

•|به گلاب می مانم که در نهایت خوش بویی با بیجان هایی فراموش شده تنها می ماند [forever]...

•|به دیوانه ای میمانم که مردم در عین بیرحمی با بیشترین فاصله ی ممکن از برابر لبخندش میگزرند ...

•|به ماهی میمانم که در جستجوی اب دیوانه وار به هوا میپرد 

•|به پرنده ای در قفس که در شوق آزادی ،آواز هایی مستانه سر میدهد 

•|به آینه ای که در برابر تمام زیبایی های دنیا "تنها" حق بازتاب دارد 

آینه هایی که مردم برای تمام قد دیدن خود از او فاصله می گیرند ...

•|به اشکی که برای مرگ تنها دارایی ریخته میشود

•|شمع هایی که در تاریکی مطلق روشن میکنند..

باور هایی که هیچکدان فرقی به حال من ندارد

"من"تا ابد در شوقی [reasonless]دست و پا میزنم ...

-____-


  • Persephone
  • ۰
  • ۰
چنان تنهایی و وحشتی حس می کردم

که فکر خودکشی به سرم زد !

تنها چیزی که جلویم را گرفت

این فکر بود که در مرگ ،

تنها تر از زندگی خواهم بود ...!
  • Persephone
  • ۰
  • ۰

من به این جمعیت دیوانه کافر شده ام ...!


  • Persephone
  • ۰
  • ۰

آن دنیای زیبای پیش رویش،رویایی سراب گونه نبود
بلکه حقیقت داشت،اری بکی دیگر از اعجاز های حیات
همین که دستش را دراز کرد تا ان خنکارا حس کند 
در نیمه راه متوقف شد ،ولی او نبود که این کار را میکرو بلکه دستش از مرز میان این دو سرزمین عبور نمیکرد
بار در به ان دانه های سفید خیره شد که بدون هیچ عجله ای از اسمان سقوط میکردند و با تمام وجودش آرزو کرد ک ای کاش میتوانست یکی از ان ها را امس کنا
اه خدای من باور نکردنی بود دستش از میان آن مرز سهر آمیز عبور کرده بود
قدمی به جلو گزاشت 
خنکا و تاریکی و ان اعجاز زیبای رقصان و رنگارنگ در اسمان تمام وجودش را سر شوق اورده بود
ولی صبر کنید ...
دخترک به ناگه بازگشت و پشت سر خود را نگاه کرد
ان تپه ی شنی و راز آلود که هرگز موفق نشد روی آن باییستد
یا ان نور گرم که بر سرو صورتش میتابید 
در همین فکر بود که فهمید تا دیگر نمیتواند حرکت کند
اه خدای من مگر میشود
او در مانه ی آن دو سرزمین گیر افتاده بود
اندکی تلاش کرد ولی راهی از پیش نبرد 
پس به جلو حرکت کرد 
سرمای استخوان سوز از یک طرف و گرمای جان سوز از طرف دیگر حالش را دگرگون کرده بود
اصلن حس خوبی نبود او ان دو حس را با همدیگر دوست نداشت
یردش بود و از یک طرف تشنه خستگی و نبود انرژی هم فشار می اورد
بدنش می لرزید چشم هایش تار میدید...
داشت از نفس می افتاد که در اخرین لحظه منظره ی باور نکردنی ای را پیش روی خود دید....
بقیه ی داستان را در ادامه ی مطلب بخوانید ....
  • ۰
  • ۰

به آرامی از پله ها بالا رفت
هنوز چند پله مانده بود که کسی از مقابل پله ها عبور کرد
درکنار پله ماوا کرد و منتظر ماند
زنی که داشت عبور میکرد یک ان توجهش به دخترک جلب شد
جلو تر رفت
 _آخی دخترک بیچاره ،چی شده ؟
به مهض این که زن نزدیک تر امد پایش پیچ خورد و از پله ها به پایین پرت شد 
دخترک با ترس و لرز به پایین رفت،اینبار انقدر استرس بیرون را داشت که حتی نیم نگاهی هم به بالا و پایین رفتن سینه زن نکرد و لباس و روسری زن را برداشت و به طرز ناشیانه ای به تن کرد
چون دیده بود ک ان ادم ها چنین پوشش هایی را به تن می کنند
شاید تصورتان از عبور دخترک ازمیان مردم لرزان و متوحش باشد ولی اینگونه نبود ،هرگز...!
با چش...
در ادامه مطلب بخوانید ..
(بهترین لینک باکس)