you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

حالم خوب نیست

انگار دنیا تخت گاز گرفته داره میره جلو و من اون پشت مشتا جا موندم

انگار دنیا دست ب دست هم داده دماغ منو به زمین بمالونه

کافیه یه تلنگر بخورم تا گوله گوله اشک از چشام بریزه 

حالم تعریفی نیست

همش بخهطر این چند سال پشت کنکوری موندنمه

افسرده شدم

روحم له شد بیمار شد 

از بین رفتم

لعنت ب کنکور که ادمو داغون میکنه

از جوونیم و شوقم هیچی برام نمونده 

  • Persephone
  • ۰
  • ۰

im scared

im scared

im alone

help me 

  • Persephone

بماند به یادگار

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Persephone
  • ۰
  • ۰

میترسم

فک کنم اینجا بتونم حرفامو بزنم

میدونی

ترسیدم

انگار تو هوا معلقم و هیچ ریشه ای ندارم

همین هفته پیش تازه بعد از اون همه جون کندن رسما شدم دانشجوی پزشکی 

ترسیدم

بعدش چی میشه

اگه دوباره وزن اضافه کنم

از دنیا طرد بشم

من میترسم

من اونقداام قوی نیستم

دارم همه سعیمو میکنم

انگار هیچ کی تو این دنیا نیست که بفهمه چی میگم

انگار طرد شدم و همه دنیا یه ور من یه ورم

هیچوقت فک نمیکردم یه همچین روزی بیاد و ثانیه ای بغض گلومو ول نکنه

میترسم 

 

 

  • Persephone
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Persephone
  • ۱
  • ۰

اگه منم مثل دخترای عادی بزرگ میشدم چی میشد... 

مثل این دخترایی که عاشق باباشونن

عاشق دوستاشونن

عقده ی بیرون رفتن عادی بدون تشنج با دوستاشونو ندارن... 

من یه دختریم که از حرف زدن با مردم وحشت داره

هر بار ک با بقیه حرف میزنه حالش ثانیه به ثانیه بدتر میشه 

دلش کنج تاریک اتاقشو میخواد که متکاشو بغل کنه و تا خود صبح گریه کنه

خدایا من چرا اینجوری بزرگ شدم؟ 

چرا مثل بقیه نیستم؟ 

کی میتونه مشکل منو حل کنه

این گره های ذهنمو دونه دونه باز کنه 

بهم نشون بده بین بقیه بودن چجوری انقد برا همه اسونه

انگار اصلا خدا هیشکیو عین من نیافریده

خدایا ناشکری نمیکنم ولی جون ادمم حدی داره 

حس میکنم تو یه زندان انفرادیم بدون هیچ همصحبتی

انگار هیشکی صدامو نمیشنوه

من با خیال گرگ ها بزرگ شدم

با ذوق زندگی توی یه خونه ی متروکه 

با فانتزی عاشق پسر همسایه درسخونمون شدن( که اصلا وجود نداشت)

من عاشق ریاضی بودم 

عاشق فرمولای پیچیده ی فیزیک

عاشق داستانای خوناشامی بودم

که یهو بوومم چی شد؟ هیچی بزرگ شدم

اومدم تو دنیای واقعی

من ازینجا میترسم 

منو برگردونین به دنیای خودم

به دنیای خوناشاما و گرگا 

به اون خونه متروک ترسناک با یه عالمه روح

میخوام زاغ سیاه پسر همسایه خرخونمونو چوب بزنمو وقتی نگام کنه براش یه لبخند گنده بزنم

میخوام برم تو باغ نداشتمون بین درختای گیلاس نداشتمون بدوم و بخندم و شیطونی کنم بدون این که قضاوت بشم

میخوام برگردم به اون روزا مامان بابامو مجبور کنم منو بفرستن تیزهوشان 

مجبورشون کنم التماسشون کنم

اون روز که یک شدم تو مدرسه نمونه نمیدونستم یک شدم تو بدبختیا

تو تیزهوشان پر از دخترای مثل من بود حتما 

حتما منم دوست پیدا میکردم

حتما منم میرفتم بین ادما میومدم تو دنیای واقعی 

چیشد اینجوری شدم

چیشد از همه ادمای دنیا بریدم 

چیشد که این حصار دورم انقد پررنگ شد 

اخه خدا این چه حکمتیه 

پزشکی که از مردم میترسه 

این چ حکمتیه.... 

  • Persephone
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Persephone
  • ۰
  • ۰

حس میکنم زیر شکنجه بدنم بی حس شده

تموم تنم کرخت شده... 

نمیشه بگم دیگه جونی ندارم... حس اون بیچاره ایو دارم که داره نفسای اخرشو میکشه ولی فک میکنه میتونه یه مشت محکم دیگرو هم تحمل کنه اما با ضربه بعدی کاملا خورد میشه... 

من میدونم خورد میشم، میشکنم اما همچنان سرم بالاس و صورتمو با سیلی سرخ کردم... 

دلم میخواد احساساتمو بالا بیارم... اون ذره ذره های وحشت، نفرت، خشم و دردامو تف کنم بیرون

دلم میخواد جیغ بزنم، بعدش بلند بلند زجه بزنم

من نبردیم... نبردیم ولی فقط یه ضربه دیگه جا دارم، فقط یه ضربه 

  • Persephone
  • ۰
  • ۰

دیگه نمیخوام بنوبسم

دیگه حتی نمیخوام شنیده بشم

فقط میخوام اروم اروم بمیرم

میخوام تموم بشه این زندگی 

نمیخوامش دیگه 

از خیرش گذشتم 

اره من خیلی ضعیفم

کمرم خم شده 

فشار بیشتر از این رو نمیتونم تحمل کنم

دیگه نمیتونم...

دیگه حتی نفس کشیدنم سخته

گریه کردنم سخته 

لبخند زدن 

همه چیز دردناکه

میشه حرف بزنم؟ 

میشه بلند بلند گریه کنم؟ 

  • Persephone
  • ۰
  • ۰

حس درد تمام تنم را پر کرده

اخر این درد کجاست 

اخر این زجر کجاست؟ 

  • Persephone
(بهترین لینک باکس)