رفتم ترازای بچه هارو دیدم
غصه گلومو گرفته
خدایا میدونم اشتباه کردم
میدونم از دستورت سرپیچی کردم
ولی
خدایا این دردو تمومش نکن
بزار اتیش بگیرم
بزار بالا بیارم
خدایا انقد محکم زمینم بزن که جوری محکم بالا بیام که دیگه هیچ کس و هیچ چیزی نتونه منو از اون بالا بکشونه پایین
خدایا کمکتو نمیخوام
خدایا بزار رو پای خودم بالا بیام
تو فقط از دور وایسا نگام کن
نگا کن ببین این بنده ی بیچارت چطور خودشو بالا میکشه
همونجور همونجایی که هستی وایسا ببین این بندت چه غوقایی کنه
وایسا ببین کاری میکنم ارگنه و مونا و فطمه و هزار تا تراز هفت هزار نما حتی خواب جایی که من باشمو هرگز نبینن
خدایا هیچی تموم نشده
هنوز حتی شروعم نشده
خدایا همون دور وایسا ببین گردو خاکی به راه بندازم
خدایا دیگه گریه نمیکنم
دیگه از استرس تا صب بیدار نمیمونم
من عوض نمیشم ،فقط میخوام چشممو روی همه ی تراز هفت هزار نما های چند هزار سال پشت کنکور مونده ببندم
خدایا اینی که جلوت وایساده منم
یادت میاد منو؟
همونی که خودت افریدیش؟
همون دور وایسا و ببین این بندت چیکار میکنه فقط همونجا وایسا و نگاه کن....
خسته شده بودم و دیگر هیچ امیدی نداشتم
هیچ جای دستی نبود که به ان دست بیاندازم
دلم بدجور گرفته بود
طبق معمول بی اختیار در ادرس بار مرورگر blog نوشتم و خودش دات ای ارش را اضافه کرد
نگاه حسرت باری به قسمت نظر ها کردم ...هیچ
وبلاگم را باز کردم و چیز هایی که نوشته بودم را یکبار دیگر مرور کردم
فقط میخواستم باور کنم که کسی در این دنیا هست که شبیه من باشد
بک دادم و صفحه اصلی وبلاگ را باز کردم ...
چشمم به نظر جدید خیره ماند
اشک در چشم هایم حلقه زد
کسی هست که صدای افکار مرا بشنود
کسی هست...
خیلی اتفاقی این اهنگو از تو ارشیو پیدا کردم واقعا حس عجیبی پیدا کردم
میگه ما خیلی سخت میجنگیم با تفنگای پلاستیکیمون
ما فقط بخاطر خوشگذرونی میجنگیم....
دلم میخواد بنویسم
از عمق وجودم
دلم برای اون شبایی که تا صبح تخیل میکردم تنگ شده
اون شبایی که گرگ خیالمو توی جنگل رویاهام رها میکردم بعد انقد دنبالش میکردم تا خوابم ببره
شبایی که شاخه های درختا که توی باد تکون میخوردند و من قشنگ ترین و شیرین ترین رویاهامو میساختم
رویای قلعه ی تاریکی
رویای پرسه زدن بین درختا
مکیدن خون
بوییدن خون
حس عجیبی دارم
به اطرافم نگاه میکنم مادر و پدرم و تمام انسان های اطرافم که تخیلات خودشون رو فراموش کردند
اما من رویاهایم را فراموش نمیکنم
من به تک تک ان ها خواهم رسید
سال ها پیش گفته بودم ومیگویم و خواهم گفت
روزی در میان درختان پرسه خواهم زد
درست زیر نور ماه
من و زیبای سپیدم
"یک صدا ,یک تصویر "
و حالا من در یک قدمی انم
فقط چند ماه
و بعد من پرنده ی وجود من رها میشود
پرنده ی وجودم بال به بال پرنده ی خیالم پر میزند و تمام کوچه های رویا را پرواز می کند
فقط چند ماه مانده
فقط چند ماه