you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

تاریکی

به آغوشم میکشد... از گرمایم میکاهد...

چه کسی به نور احتیاج دارد؟ من حتی یک ذره از آن را هم نمیخواهم...

شب را تا سحر میترسم که تاریکی برود و نور بیاید و سحر تا شب را به حصرت تاریکی می نشینم 

روز من هم میرسد... آن روز که خورشید هیچگاه طلوع نمی کند... 

نگاهم ب نگاه ماه گره میخورد... سرنوشت من رقم میخورد... 

من فرزند ماه هستم.. 

فرزند تارکیی و سرما... 

نور و گرما حالم را بد می کند...

میخواستم امتحان کنم... آرزو کردم جزیی از نور شوم... 

همانند نور پرستان بخندم...دنیا را ببینم... لذت ببرم از تفریح از گشت و گذار... از با دوستان بودن... 

حداقل حالا میتوانم بگویم تاریکی انتخابم بود نه یک معیشت... 

اگر داغش تا ابد بر بازویم بنشیند... اگر تنهای تنها شوم و جز خدا هیچکس را نداشته باشم... ماه هست... ستاره ها هستند... تاریکی هست.. 

دنیا و همه ی نور و گرمایش برای آدم ها و زمینیان...

میگذارم خودشان را به زمین بکشند... ببوسند و ببویند این خاک را... 

این خاک که همه دروغ است...

لبخندهاشان دروغ است... به دنیایم قسم... به وجودم قسم... به خدا قسم... 

خنده هایشان دروغ است... اغوش هایشان دروغین تر... نگاهشان لبریز از نبود... 

آن خنده ها را ترک میکنم... در جنگل تاریک خودم... با خدا میخندم... 

منِ تنها... 

چه ترکیب زیبایی... 

  • ۹۶/۰۴/۰۹
  • Persephone

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(بهترین لینک باکس)