you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰
{قسمت اول }

تا این که در آن نزدیکی صداهایی شنیده می شد،صداهایی آهنگین و زیبا که دخترک را غرق خود کرده بود 

You and I holding tight

You and I gotta fight

You and I side by side

You and I say goodbye

You and I feels so right

You and I holding tight

You and I side by side

You and I for the rest of our lives
Every night, we’re all alone every night

My only hope is the light that’s shining from inside you

‘Cause you believe in what we are, you believe

In what we’ll be, give me strength

So I can stand beside you

No truths to confirm

No lies to deny

Too hopeless to care

We’re too scared to cry
  you and ....
به سمت صدا حرکت کرده بود و ساختمان بلند و زیبایی رسیده بود
اطرافش با گل های صورتی تزیین شده بود و رنگ طلایی خانه بیشت تر از همه چیز اورا مجذوب کرده بود .
چمن ها کوتاه و شکل های زیبایی تزیین شده بود.
از پله ها بالارفت ..
مرد ها و زن هایی را می دید که بالباس هایی فاخر و زیبا،در واقع به زیبایی همان ورقه های پیچ پیچی رنگی (گل ها) یا شایدم زیباتر بودند .
با همان لباس سفید و تقریبا بلندش که حالا کمی هم گلی شده بود به سمت راه پله ی سمت راست سالن حرکت کرد .
در انتهای راه پله پنجره ای قرار داشت،نا خود آگاه به سمت پنجره حرکت می کرد
ادامه لباسش را در دست گرفته بود تا زیرپایش گیر نکند
مقابل پنجره متوقف شد
باز هم همان زیبای سپید ،کامل و زیبا ایستاده بود (ماه)
لبخند نمیزد ،گریه نمیکرد در واقع هیچ یک از احساسات شدید را نداشت 
فقط یک حس داشت 
این که این زیبای سپید را  در تمام جاهایی که رفته بود دیده بود
لکه های مشکی خود نمایی می کرد ،دختر را به دنیای دیگری می کشاندند.
ناگهان دستی روی شانه اش قرار گرفت ...

ادامه داستان را ادامه مطلب بخوانید...

همین که برگشت با یکی دیگر مانند خودش روبرو شد 
جثه اش چند برابر خودش بود موهای اوهم مشکی بود ،با چشم های کنجکاوش به او خیره شده بود 
با خودش فکر کرد یعنب چشم های من هم به این زیبایی هستند
تاریک و جذاب همانند تک تک لحظه هایی که در ان جنگل اغازین گزرانده بود 
با تکان دیگری به خود امد ،قلبش تند تر میزد گونه هایش رنگ گرفته بود 
میخواست بپرسد ...
بپرسد تمام سوالاتش را ،بپرسد هراپه ذهنش را تمام و کمال در بر گرفته بود 
اما انگار لب های کوچکش به هم دوخته شده بودند و حتی یک کلمه هم از ان ها بیرون نمی امد 
پسر گفت : تو چطور به اینجا امدی و نگاه کلی ای به لباس و موهای اشفته اش کرد 
دخترک دست پاچه شد اخر او لباسی به زیبایی ان لباس های رنگارنگ نداشت و بار دیگر گونه هایش رنگ گرفتند
پسرک لبخندی به دستپاچگی دخترک زد 
-ویلیاااام اهای پسر کجا رفتی
 و در ان لحظه جثه بزرگی پشت سر پسرک نمایان شد
-این دخترک ژنده پوش اینجا چه می کند [و چینی به دماغش داد]
+مادر...
-مادر بی مادر 
و بعد صدایش را انداخت پشت سرش 
-نگهابانارو خبر کنید این دختره ژنده پوش رو بندازید تو سیاه چال 
و بعد هیکل گنده اش را تکان داد و به کنار رفت تا نگهبانان دخترک را بگیرد 
در این لحظره پسر که حالا اسمش را میدانست ، راه پله سمت چپ را با دست نشان داد و به ان سمت هولش داد
دخترک دست و پایش را گم کرده بود برای اخرین بار به ان صورت زیبا و قلب زیباترش نگاه کرد و فرار را به قرار ترجیح داد
به سرعت ازپ پله ها پایین رفت و از کنار سالن حرکت کرد و خود را به بیرون پرت کرد
و به سرعت به سمت مخالف جایی که امده بود حرکت کرد 
کمی که دوید به راه باریکی از میان درختان رسید 
و بازهم همان زیبای سپید در  مقابلش از میان شاخه ها و ابر ها دیده می شد
در ان مسیر قدم گذاشت و بعد صدای شاخه ها بلند شد
شاخه های پشت سرش به هم امدند
ولی دخترک انقدر غرق در ان زیبای سپید بود که حتی متوجه ان هم نشد!
همین که قدم بر میداشت نور هایی طلایی از پایین پایش شروع شدند و بعد به دورش پیچیدند
کم کم لباسش رنگ  گرفت و پیچ تاب خورد
و بعد لباسی فاخر تر از هرلباسی که در ان مجلسی که دیده بود به تن داشت
موهایش حالت گرفتند و موهای مواجش صورت زیبایش را قاب گرفتند.
ولی او هم چنان مسخ شده به سمت ان زیبای سپید حرکت می کرد 
ناگهان تارکی همه جه را فرا گرفت ...
تنها او بود که در تاریکی می درخشید وشاپرک های طلایی رنگ اطرافش او را نورانی تر کی کرد
در ان لحظه فقط یک چیز می دید و می شنید:
-  خوب فکر کن ،‌تمام ان هایی که دیدی فقط و فقط برای انتخاب تو بود 
این که تو کدام را انتخاب می کنی این که به جای هرکدام از ان شخصیت ها باشی در کجا باشی یا اصلن هیچ یک از این ها عهرکدام برای تو به بهایی تمام شد یکی ارامش را می گرفت دیگیری گرما دیگری سلامتی دیگری ازادی ...
حال انتخاب باتوست ...انتخاب کن ....!
چشم هایش را بسته بود و با جان ودل به این کلمات که تمام حواس پنج گانه اش را درگیر کرده بود گوش سپرد
آن شب ...آن موجود وهم انگیز ...امنیت و ارامش ان حس زیبایی که او را در برگرفته بود در ان تاریک شب 
ان چیز های بلند و قهوه ای (درختها)که هنوز هم نمیدانست که چه هستند دوست داشت بداند که ایا مانند خودش چیزی درون انها هم میزند ایا انهاهم زخم شوند چیز قرمزی جاری می شود اصلن این چیز قرمز چیست این چیز که در وجودس می تپد چیست؟!
بعد ان سرمای جان کاه را به یاد اورد لباس هایش که به تنش چسبیدند و بعد ان انسان های عجیب و غریب در ان کشتی حتی یک لحظه هم نمیخواست که در کنار ان ها باشد 
ان زیبای سپید و ان لکه های زیبایش
ان شنزار و ان گرمای طاقت فرسا ،تشنگی گشنگی 
ان سرما ان بلور های یخی که بر اندامش می نشت و تا استخوان هایش را منجمد می کرد 
و بعد به یاد ان قله های یخی ،ان بفش و سبز اسمان در ان تاریکی شب افتاد.
ان گل های زیبای سرخ و صورتی ،ان میوه های خوشمزه و ابدار ان قصر زیبا ان نوای دلنشین که غرقش کرده بود و در اخر موجود زیبایی که انگار یک تکه از وجودش را در ان قصر و در اغوش او جا گذاشته بود ،ان موهای مشکی و چشم های کنجکاو  و بعد خشم ان زن و دویدنی که نفسش را به شماره انداخته بود کام دهانش را خشک کرده بود 
دیگر تقریبا میدانست کدام یکی را انتخاب کند..! کجارا انتخاب کند!
اصلن انتخاب کند یا نه و بعد دوباره به یاد زیبای سپیدش افتاد و لبخندی زد 
.
.
.
.
آسمان ها به زمین پیچیدند 
هلهله ای بر اهل اسمان افتاد
افسانه ی دیگری در حال آغاز شدن بود 
و بعد 
صدای خنده ی کودک در اطاق پیچید. مادر و پدرهیجان زده  به این موجود زیبا خیره شده بودند
کودکی که از همان بدو تولد می خندید 
مادر نگاهی به همسرش کرد و بعد رو به دخترک گفت :
اسمش را ... می گذاریم 

:)
 به جای نقطه چین می توانید اسم خودتان را قرار دهید و بیاندیشید که  شما کدام یک را انتخاب کرده اید ؟کجارا انتخاب کرده اید؟
و در این لحظه این را باور کنید که شما یک افسانه هستید !
__________
شروع: 95/02/30
پایان: 95/4/9
نویسنده: tondar☇

نظرات (۱)

  • علیرضا نیکبخت
  • آریاهوم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    (بهترین لینک باکس)