you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه

۲ مطلب با موضوع «الهه مردگان» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

هر چند قدم بر میگشتم تا فاصله امان را با ان موجود شبح وار بسنجم، وارد جنگل های کاج شده بودیم و کم کم به کلبه پیر مرد نزدیک می شدیم در چند قدمی کلبه بودیم که برگشتم و به پشت سر نگاه کردم که با چیز عجیبی رو به رو شدم... 

موجود انگار که از چیزی می ترسید برگشت و به سرعت از ما دور شد 

با سرعت تمام به سمت کلبه دویدیم و خودمان را تقریبا به داخل پرت کردیم... 

پیرمرد درست در مقابل در ایستاده بود طوری که انگار انتظار مارا می کشید!! 

نوید نفس نفس زنان گفت :

_اون... اون...  چی بود؟

پیرمرد با پیشانی گره خورده، نفس عمیقی کشید وگفت:

-درست حدس میزدم، بشینین بچه ها، فعلا در امانین... 

نوید_فعلا؟ 

پیرمرد-جن ها تا یه مدتی میتونن جلوی اونارو بگیرن ،وقتی تعدادشون بیشتر بشه دگ کاری از دست ما برنمیاد... 

نوید_چی ؟یعنی چی؟اصلاً اونا چی هستن؟ 

پیرمرد انگار که میخواست خود را کنترل کند نفس عمیقی کشید و گفت:

-اونا نوچه های تاناتوس2، هستند...!

+تاناتوس؟منظورت الهه ی مرگ که نیست... هست؟ 

پیرمرد_متاسفانه باید بگم که درست حدس زدی!!

من+اما چطور ممکنه؟ من فکر میکردم الهه ها از افسانه های یونانی ها هستند...!!

به وضوح دیدم که پیرمرد پوزخند زد

پیرمرد_درسته، اولین مردمی که این داست های افسانه ای رو نوشتن یونانی ها بودند، ولی از قدیم گفتند تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها، البته این دلیل نمیشه که الهه های یونانی،  فقط مخصوص مردم یونان باشند، اون ها الهه هستند!!!

+صبرکن ببینم مگه الهه ی مردگان هادس نیست؟ 

پیرمرد-این خیلی خوبه که تو الهه هارو میشناسی!هادِس3 نمیتونه روح ها رو تا زمانی که از بدن جدا نشدند وارد تارتاروس4 کنه، ولی تاناتوس که حکم وزیر هادس رو داره با کمک نوچه هاش این کار رو میکنه... 

نوید_یعنی چی منو میخواد به دنیای مرده ها ببره؟ اما من که زنده ام... 

نفس عمیقی کشید و ادامه داد..

پیرمرد- نه، اشتباه میکنی...تو حیاتتو از دست دادی، روحت با بدنت هماهنگ نیست، به خوبی اینو حس میکنمو فهمیدن این برای الهه ی مرگ کار سختی نیست.. تو مردی ولی روحت از بدن جدا نشده...زندگی هر کس دو قسمت داره، یک حیات و دو زندگی جاوید..تو حیاتت رو از دست دادی و تاناتوس روحتو میخواد با خودش به تارتاروس ببره که دیر یا زود این کارو میکنه، خیلی نمیتونین اینجا بمونین، باید هرچه زودتر خودتون رو به سوفیا برسونین

________

2_Thanatos : خدای مردگان، فرزند نوکس (شب) بود. او به همراه برادرش هوپنوس در تارتاروس می‌زیستند و مورد نفرت خدایان بودند.

3_hades : فرمانروای مردگان و جهان زیرزمین(همون شخصیت منفی و شیطانی در انیمیشن هرکول اگه یادتون باشه) 

4_tartarus : عمیق‌ترین نقطهٔ دنیای زیرزمیناست. تارتاروس به مانند محلی مرطوب، تاریک و سیاه چاله وار که با دیوارهایی از جنس برنز احاطه شده، توصیف می‌شود.

  • Persephone
  • ۰
  • ۰

همین که داشتیم به طرف کلبه می رفتم، داشتم سعی می کردم تا قطب ننا را به ساعت نما را به مچم ببندم 

_صبر کن...چیکار می کنی؟ 

+کنجکاوم ببینم چیکار میکنه! 

_صبر کن تا پیرمرده بهموندبگه باید چیکار کنیم 

ساعت را دستم گرفتم گرفتم و بیخیال بستنش شدم، راست می گفت اصلن نباید هیچ کار غلطی انجام داد... 

کمی بعد کلبه پیرمرد از دور دیده شد 

سرعت قدم هایمان را بیشتر کردیم و بلاخره به در رسیدیم

نوید در زد و با عجله وارد شد 

همین که از در وارد شدیم سایه هایی روی دیوار ها کش امدند و سپس ناپدید شدند.. 

پیرمرد با چشم های گشاد شده و چهره ای ترسناک به ما خیره شد

عرق سردی روی تیره پشتم نشست

بعد از گذشت ثانیه هایی که یک عمر گذشت، پیرمرد باصدایی تقریبا عصبانی گفت برویم و در مقابلش بنشینیم

چراغ نفتی روی کمد کوتاه کنار مرد گذاشته شده بود و ازین بار از کوار به صورتش می تابید و صورتش را سایه وار نشان می داد... 

-کردلیوس رو به من بده 

با تکان های دستی به خودم امد و ساعت را به سمت پیرمرد گرفتم

او ساعت قطب نمای را که حالا فهمیده بگدم اسمش کوردلیوس است را بالا برد و مقابل چشمانش گرفت... 

لبخند عجیبی بر چهره اش نشست

-اوه، سوفیای عزیزم

قسم میخورم که یک لحظه برق اشک را در چشمانش دیدم! 

کوردلیوس را به طرفم گرفت 

-خب بچه ها این همه ی کاری بود که میتونستم برای شما انجام بدم... 

و بعد بلند شد و به تبعیت از او ماهم بلند شدیم که ادامه داد

-کوردلیوس به دست ساحره ای به اینجا آورده شده که قرن ها پیش زندگی می کرده 

سرفه ای کرد و سپس ادامه داد

-طبق گفته هاش این ساعت به دست هرکسی بسته شود، در اصل به افکار فرد متصل میشود و باذهنش خو میگیرد، گفته میشود کردلیوس با جادوی خدای زمین، گایا۱ ساخته شده است.  

نگاهی به من کرد 

-به مهض این ساعت به دست هرکدام از شما بسته شود عقربه خاکستری محو می شود و تا زمانی که با جادو عقربه به جای اول خود باز نگردد، کوردلیوس از هیچکس فرکان نخواهد گرفت، پیش از آنکه قصد داشته باشید عقربه را محو کنید باید به جایی که قصد دارید به آن جا سفر کنید فکر کنید، در لحظه ای به مکان مورد نظر سفر خواهید کرد

_عقربه دوم چی؟ 

-سوال بجایی بود

و به سمت کمد گوشه اتاق حرکت کرد و در کنارش زانو زد، کد اول را باز کرد و کاغذ تاخوردخ گ کهنه ای را بیرون کشید 

بلند شد و کاغذ را به سمت نوید گرفت 

نوید باتعجب به تکه کاغذ تاخورده که از نزدیک به نقشه های کاغذی شباهت زیادی داشت خیره شد و سپس به پیرمرد 

-شما ممکن است جایی را از روی نقشه انتخاب کنید که قبل به ان جا سفر نکرده باشید، در نتیجه تصور درستی از محلی که قصد رفتن به انجا را دارید نداشته باشید، به محض رسیدن به مکان کلی ای که در نظر داشتید عقربه دوم مسیر درست را به شما نشان خواهد داد، مسیری که در ذهن شما نیست و کاملا از افکار گایا نشأت گرفته است.. 

به سمت در حرکت کرد و ماهم گیج و مبهوت به دنبالش

ما خارج از کلیه ایستادیم و پیرمرد داخل کلبه مقابل ما ایستاده بود

-این را فراموش کنید که فقط یکبار می توانید از کردلیوس استفادا کنید و بازگشت شما فقط گ فقط به موفقیت شما بستگی خواهد داشت 

_ما باید دنبال چی باشیم 

پیرمرد در حالی که در را می بست گفت :

-سوفیا 

_اما... 

دیگر دیر شده بود و پیرمرد در را بسته بود... 

به اطراف نگاه کردم، انقدر تاریک شده یود که درخت ها سایه وار دیده می شدند

ساعد از گور برخواسته را که اخم کرده بود و گیج ایستاده بود را گرفتم و باعجله به طرف خانه راه افتادیم... 

_________

1_gaia : خدای زمین، همسر اورانوس

  • Persephone
(بهترین لینک باکس)