you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

داستان یک جنون9*

حدس می زنم که اندکی گیج شده اید و پیش خودتان میگویید قضیه از چه قرار است باید بگویم که جوابتان در پنج سال پیش خوابیده است.... درست آن زمان که مشغول به گرفتن تخصص پوست و مو در استرالیا بودم...

2020(1399) سیدنی_استرالیا

با صدای کسی که اسمم را صدا می زد از خواب پریدم...

 «هرا... رسیدیم... بیدار شو...»

با هیجان از خوب پریدم و هاج و واج به اطراف خیره شدم.... خدای من چه میدیدم.... شب شده بود... صاحب کارم حتما مرا میکشت

بلند فریاد زدم «پاوول اخراجم میکنه... ای خدا»  و بعد خودم را به صندلی کوبیدم...

در حالی در را با دست نگه داشته بود،  لبخندی زد و گفت «پیاده شو...»

عصبانی شدم  «پیاده شم... اونوقت لبخندم میزنی... بدبخت میشم چرا نمیفهمی... امروز دست مزدارو می دادن» 

دیدم که دوباره لبخند زد و به در اشاره کرد  «خواهش می کنم پیاده شو»

پوفی کردم و به کناری هولش دادم و پیاده شدم...خدای من اینجا دیگر کجا بود در طی مدتی که اینجا مستقر شده بودم هیچ وقت چنین جایی ندیده بودم....بندرگاه و پل زیبای روی آن در شب و در تمام آن نور ها  برق می زدند... جلو تر رفتم و دستم را به نرده های کنار بندرگاه گرفتم و در حالی که دهنم را باز کرده بودم و با حیرت بدون این که چیزی بگویم فقط دهنم را باز و بسته می کردم و بعد با قدر دانی به داریان خیره شدم،  دیدم که لبخندی زد و به آب خیره شد... به حرف آمدم  «خیلی قشنگه...»

دیدم که لبخندش کش آمد و گفت  «اینجا پاتوق منه... یه جور آسایشگاه»  و بعد ‌شانه بالا انداخت و خندید...

گفتم: «شما هم پوست می خونید؟»

گفت : «نه خوب اگه دقت کرده باشید فقط سرکلاسای خاصی هستم، من ژنتیک پزشکی می خونم..»

با تعجب به او خیره شده بودم که گفت : « ژنتیک همیشه مورد علاقه من بوده»

فکرم به طرف پاول، صاحب رستوران رفت.... هراسان به ادوارد خیره شدم و گفتم  «ببخشید آقای بلک، خیلی ممنون که منو به اینجا و اوردید ولی من باید برم سرکارم» 

خواستم به طرف خیابان برم که صدایش خشکم کرد  «کدوم کار؟شما دیگه از الان به بعد اون جا کار نمی کنید..»

با دهن باز به او خیره شده بودم که داشت در مورد چه چیزی صحبت میکرد...

با دست به ساختمان کناری اشاره کرد، در حالی که به رستوران فوقالعاده ای که اشاره کرده بود خیره شده بودم صدایش را شنیدم که گفت : ‌ «اون رستوران پدر منه، ما به یه کارمند نیمه وقت نیاز داریم ، گفتم شاید بتونی به ما کمک کنی.»

در حالی که سعی داشتم لبخندم را جمع کنم گفتم :  «ولی... ولی... من نمیتونم این لطفو قبول کنم.»

به جای این که جواب حرفم را بدهد، مصمم به من خیره شد... و گفت : «لطفا با اون رستوران تصفیه حسال کنید، کار شما از فردا اینجا شروع میشه...»

و بعد با حالت مسخره ای گفت : «به کار مندایی که دیر میکنن حقوق نمیدیم... گفته باشم.»

هم از حرفی که زد و هم از ساختمون فوق العاده ای که در مقابلم می دیدم هیجان زده شده بودم و به خنده افتادم، احساس کردم که اشک به چشمم امد...

چه خوب بود داشتن یک دوست و یک حامی....

به رستوران اشاره کرد و گفت « اگه میشه افتخار بدید یه شامو باهم داشته باشیم،که من دیگه کم کم دارم ضعف می کنم.»

لبخند زدم و گفتم :  «با کمال میل»

داخل رستوران حتی از خارج ان هم زیباتر بود... میز های گرد در تمام سالنِ دایره شکل چیده شده بودند... در تمام عمرم جایی به این زیبایی ندیده بودم، نه به ان خرابه و نه به این قصر!...

غذای مخصوص رستورانشان را سفارش داد و بعد توضیح داد به مناسبت پیدا کردن یک دوست همزبان...

از حرف هایش فهمیدم که پدرش استرالیایی بوده و مادرش ایرانی ولی به خاطر موقعیت مادرش که استاد دانشگاه بوده، چند سالی را در ایران  زندگی کرده بودند و بعد از مرگ مادرش به استرالیا بر گشته بودند و حالا فهمیدم چرا به من میگفت همزبان..

در تمام زمانب که در رستوران نشسته بودیم به زبان فارسی با یکدیگر صحبت کرده بودیم و من از بابت این که کسی را در اینجا داشتم که میشد با اون فارسی صحبت کرد سر از پای خود نمیشناختم....

با این که از فکر کار کردن در چنین جایی به هیجان می امدم ولی کمی ترس به سراغم امده بود... ترسم را با "داریان"  در میان گذاشتم...

 «اقای بلک... من نمیدونم اینجا دقیقا باید چیکار کنم یا اصلا کارم رو از کجا شروع کنم.... اخه...»

لبخندی زد و گفت : «فردا بعد از کلاست بیا اینجا سراغ  "خوان"  رو بگیر، نگران نباش میشناستنت...»

با تعجب گفتم : «منو میشناسن؟!..»

خندید وچیزی نگفت،اینم یچیزیش میشد ها... 

(

  • ۰۱/۰۱/۱۸
  • Persephone

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(بهترین لینک باکس)