you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

همین که داشتیم به طرف کلبه می رفتم، داشتم سعی می کردم تا قطب ننا را به ساعت نما را به مچم ببندم 

_صبر کن...چیکار می کنی؟ 

+کنجکاوم ببینم چیکار میکنه! 

_صبر کن تا پیرمرده بهموندبگه باید چیکار کنیم 

ساعت را دستم گرفتم گرفتم و بیخیال بستنش شدم، راست می گفت اصلن نباید هیچ کار غلطی انجام داد... 

کمی بعد کلبه پیرمرد از دور دیده شد 

سرعت قدم هایمان را بیشتر کردیم و بلاخره به در رسیدیم

نوید در زد و با عجله وارد شد 

همین که از در وارد شدیم سایه هایی روی دیوار ها کش امدند و سپس ناپدید شدند.. 

پیرمرد با چشم های گشاد شده و چهره ای ترسناک به ما خیره شد

عرق سردی روی تیره پشتم نشست

بعد از گذشت ثانیه هایی که یک عمر گذشت، پیرمرد باصدایی تقریبا عصبانی گفت برویم و در مقابلش بنشینیم

چراغ نفتی روی کمد کوتاه کنار مرد گذاشته شده بود و ازین بار از کوار به صورتش می تابید و صورتش را سایه وار نشان می داد... 

-کردلیوس رو به من بده 

با تکان های دستی به خودم امد و ساعت را به سمت پیرمرد گرفتم

او ساعت قطب نمای را که حالا فهمیده بگدم اسمش کوردلیوس است را بالا برد و مقابل چشمانش گرفت... 

لبخند عجیبی بر چهره اش نشست

-اوه، سوفیای عزیزم

قسم میخورم که یک لحظه برق اشک را در چشمانش دیدم! 

کوردلیوس را به طرفم گرفت 

-خب بچه ها این همه ی کاری بود که میتونستم برای شما انجام بدم... 

و بعد بلند شد و به تبعیت از او ماهم بلند شدیم که ادامه داد

-کوردلیوس به دست ساحره ای به اینجا آورده شده که قرن ها پیش زندگی می کرده 

سرفه ای کرد و سپس ادامه داد

-طبق گفته هاش این ساعت به دست هرکسی بسته شود، در اصل به افکار فرد متصل میشود و باذهنش خو میگیرد، گفته میشود کردلیوس با جادوی خدای زمین، گایا۱ ساخته شده است.  

نگاهی به من کرد 

-به مهض این ساعت به دست هرکدام از شما بسته شود عقربه خاکستری محو می شود و تا زمانی که با جادو عقربه به جای اول خود باز نگردد، کوردلیوس از هیچکس فرکان نخواهد گرفت، پیش از آنکه قصد داشته باشید عقربه را محو کنید باید به جایی که قصد دارید به آن جا سفر کنید فکر کنید، در لحظه ای به مکان مورد نظر سفر خواهید کرد

_عقربه دوم چی؟ 

-سوال بجایی بود

و به سمت کمد گوشه اتاق حرکت کرد و در کنارش زانو زد، کد اول را باز کرد و کاغذ تاخوردخ گ کهنه ای را بیرون کشید 

بلند شد و کاغذ را به سمت نوید گرفت 

نوید باتعجب به تکه کاغذ تاخورده که از نزدیک به نقشه های کاغذی شباهت زیادی داشت خیره شد و سپس به پیرمرد 

-شما ممکن است جایی را از روی نقشه انتخاب کنید که قبل به ان جا سفر نکرده باشید، در نتیجه تصور درستی از محلی که قصد رفتن به انجا را دارید نداشته باشید، به محض رسیدن به مکان کلی ای که در نظر داشتید عقربه دوم مسیر درست را به شما نشان خواهد داد، مسیری که در ذهن شما نیست و کاملا از افکار گایا نشأت گرفته است.. 

به سمت در حرکت کرد و ماهم گیج و مبهوت به دنبالش

ما خارج از کلیه ایستادیم و پیرمرد داخل کلبه مقابل ما ایستاده بود

-این را فراموش کنید که فقط یکبار می توانید از کردلیوس استفادا کنید و بازگشت شما فقط گ فقط به موفقیت شما بستگی خواهد داشت 

_ما باید دنبال چی باشیم 

پیرمرد در حالی که در را می بست گفت :

-سوفیا 

_اما... 

دیگر دیر شده بود و پیرمرد در را بسته بود... 

به اطراف نگاه کردم، انقدر تاریک شده یود که درخت ها سایه وار دیده می شدند

ساعد از گور برخواسته را که اخم کرده بود و گیج ایستاده بود را گرفتم و باعجله به طرف خانه راه افتادیم... 

_________

1_gaia : خدای زمین، همسر اورانوس

  • ۰۰/۰۷/۰۴
  • Persephone

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(بهترین لینک باکس)