you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۱
  • ۰

من...


95/7/26

10:35 p.m

نرمی و خنکارا در اطرافم حس میکردم 

سبک بالی در عمق وجودم ریشه دوانده 

باد موهایم را به هم میریزد

و صدا ی جیر جیرک ها،  ارامش و سکون لب هایم... 

لبخندی به وسعت زندگی بر ان ها می نشانند! 

جیرجیرک ها سکوت هرچیزی را برهم میزنند 

چه کسی گفت ک شبها همگان خواب هستند....؟! 

جیرجیرک ها شب زنده دار ترین، شب زنده دار ها هستند.... 

دست هایم را تکیه گاه کرده ام و یک زانویم رابالا داده و به هیچ مینگرم

ان وقت ها که ان پایین بودم اینجا هیچ بود ولی حالا هیچ برایم معنی دیگری گرفته

[ادامه مطلب را کلیک کنید] 

نقطه های پرنوری که چنان دقیق و با ‌ظرافت در کنارهم قرار گرفته اند که هرچشمی را به خود خیره می کنند....

حال تنها دلیلِ این که میتوانم "هیچ"  را ببینم یک چیز است... 

من بر مانعی که قبلا نمیگذاشت "هیچ"  را ببینم استاده ام! 

و وقتی بر مانع ای ایستاده باشی، مانع دیگر معنای خود را از دست می دهد و چیزی که معنای حقیقی را به خود میگیرد تمام چیز هاییست که از انسوی مانع انتظارت را می کشند...! 

دستم را به ابری که رویش نشسته بودم میکشم... 

وقتی روی ابرها نشسته باشی هر ان چه که تا کنون برایت مهم و حیاتی بوده اند به یکباره ارزش خود را از دست می دهند... 

تو میمانی و ستاره ها و اغوش باز آسمان که به تو با تمام سبکبالی ات خوش امد می گوید...

روی ابر دراز می کشم

و چون پشتم ابری نبود از نیمتنه ام به ابر اویزان می مانم

جاذبه ی غیر منتظره ولی لذت بخشی به صورتم وارد میشود و به من این پیام را می رساند که من دیگر آن پایین ها نیستم... 

یک آن نور آبی ای را می بینم که چشمک میزند 

برمیگردم و روی شکم دراز می کشم و تا آنجا که جا دارد به طرف پایین خم می شوم تا بهتر بتوانم آن نقطه آبی چشمک زن را تشخیص بدهم... 

اه خدای من چه میبینم... 

نور دزدگیر ماشینمان که در حیاط پارک شده

و ان پنجره....

کمی بیشتر خم میشوم... 

دختری درست کنار پنجره روی تختش دراز کشیده و به دیوار مقابل خیره شده است

کمی بیشتر ک دقت میکنم، کم کم ابروهایم درهم می رود... 

غم و تنهایی را به خوبی حس می کنم... 

در این تاریکی به چه چیزی از دیوار خیره شده؟ آخر مگر دیوار هم خیره شدن دارد

چند ثانیه بعد با دست هایش چشم هایش را می پوشاند 

غم وجودش را فراگرفته و ثانیه ای تنهایش نمیگذارد

به بنبست رسیده و دیگر هیچ راهی برایش باقی نمانده است....! 

آنقدر تنگ امده ک خود را از یک سو به سوی دیگر تاب می دهد تا از درد روحیش کاسته شود

ولی همه ما خوب میدانیم ک این درد هیچوقت تمام نمیشود...! 

تنها مهلتی ک داشت تمام شده و او مانده است با ارزوهای زمان داری ک تاریخ انقضایشان گذشته است... 

درست مثل شیری  که ترش شده و هیچوقت نمیتوان آن را به حالت اول خود برگرداند.... 

دستش را کنار سرش میبرد و انگار چیزی را برمیدارد..  در تاریکی به آن جسم که با انگشت شصت و سبابه اش گرفته بود خیره می شود... 

کمی بیشتر خم میشوم تا بهتر و راحت تر ببینم

اه خدایاااا

چ میبینم...

دخترک جسم را در دستش تابی می دهد و نوری که از ان ساطع می شود وجودم را می لرزاند 

ظاهرا میخواهد با ان تیغ به زندگیش پایان دهد... اما این پایان کار است؟ 

همه ما میدانیم ک اینگونه نیست و لی... 

دخترک حتی بهتر از ما می داند 

یکه و تنها بدون هیچ یاوری به بنبست خورده است

ولی اینبار این بنبست به هیچ وجه قابل شکستن نیست 

اگر در این دنیا به حیاتش ادامه دهد پس آمالش چه... زندگی بدون امال و ارزوها تنها نفس کشیدن است.... 

و اگر هم به حیاتش خاتمه دهد درآن دنیا زندگی هیچوقت پایان نخواهد داشت... 

یک آن حقیقت تلخی را باور کردم.... که ماورای تمام تحمل هایم بود... 

ان دختر.... من هستم... 

کم کم به خاطر میاورم 

+ بیخیال بابا پنج - شیش ماه دگ ام وقت دارم کی حوصله داره؟  

وقت ندارم بابا پس درسای مدرسم چی

من موفق میشم مطمینم

.

.

.

و این اطمینان هیچگاه از عمق وجودش نبود 

او در این مورد به خود ایمان نداشت ...

خستگی و خواب بر من چیره شده بود

پس چشم هایم را بستم و خودم را به دست خیال سپردم

و حالا روی تکه ابری شناور در هوا به دخترک مقایلم خیره شده بودم

آن اتاق... اتاق من و ان دخترک بیچاره ی درمانده...

من..... خود من بودم ...

هر کوتاهی ای عاقبتی دارد

امشب و دیشب و پارسال همین شب دقیقا همین حس را داشتم ولی حالا... اینجا..! 

قصه ی من هیچگاه به پایان نمیرسد.... 

  • ۹۵/۰۷/۲۶
  • Persephone

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(بهترین لینک باکس)