you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰

همینطور که به باغ گل های مقابلم خیره شده بودم صدایی مرا به خود اورد...

نوید-داری چیکار میکنی سه ساعته به اون خیره شدی الان وقتمون تموم میشه ها! 

هاج و واج به نوید خیره شده بودم که نقشه را با خشونت از دستم کشید و یکریز به چپ و راست میچرخاندش و می گفت : «یعنی چی؟ این گل بوته ها چین؟ نکنه اشتباه داده؟» 

نکند راست می گفت؟ کنار نوید ایستادم و در حالی که با اخرین توانم روی نقشه خم شده بودم و چشم هایم را ریز کرده بودم ناگهان متوجه چیزی شدم... یه لحظه صبر کنید، این ها که گل نبودند، یعنی بودند ها ولی نبودند... آه خدایا انقدر از ترس آن اشباح مزاحم و حرف های جن پنجره هول شده بودیم که قدرت تشخیص از ما گرفته شده بود...  

من_ بدش به من یه دیقه... اینارو ببین... وای خدا ما چقد احمقیم

نقشه را گرفته بودم مقابل خودم و پشتم را به از گور بر خواسته کرده بودم تا با تمر کز بیشتر در ان نقشه ی معرکه کند و کار کنم، که از گدر برخواسته هم کنجکاو شد و در حالی که از روی سرمن به نقشه خیره شده بود گفت : «ینی چی؟ مگه تو چی توی اینا میبینی؟» 

گفتم: « اون گل ارکیدرو اون گوشه میبینی؟ ببین چطور با حرف "د"  گره خورده! به گلبرگای زاویه دارش نگاه کن این گل با حرف "دال"  کشیده شده... اون خطو ببین چطور تا اون گل رز کشیده شده... شک ندارم اینا دو تا سرزمینن که با هم مرتبطن...وای خدای من اون یکی گلو ببین اون گوشه که برگای ظریف و کوچکش چطور باز شدن و اون دایره ی پر رنگ تر وسطشون چطور بالا اومده این گلو کجا دیدم خدایا؟!» 

در حالی که داشتم فکر میکردم نقشه از دستم کشیده شد و اینبار از گور برخواسته بود که به من پشت کرد... 

صدایش را شنیدم که با شوق می گفت  : «وای خدای من تو فوق العاده ای دختر... این که این گلو کجا دیدی مهم نیست مهم اینه که این گل پر از حرف "صاد"ـه!...» 

همون لحظه بود که قسمتی از بدن از گور برخواسته در تاریکی فرو رفت و فریادش در هیاهوی گورستان پیچید، کارمان تمام شده بود... اشباح نوید را گیر انداخته بودند.... تازه ان لحظه بود که بخاطر اوردم آن گل ها گل نرگس بودند و این که شاید آن" صاد "ها خطای دیداری بود ولی اگر عجله نمی کردم نوید برای همیشه از بین می رفت پس شانس خودمان را امتحان کردم..." همیشه بد از بدتر بهتر بود "

دست راشت نوید که هنوز هیچ اتفاق غیر عادی ای برای ان نیوفتاده بود را محکم گرفتم و با دست چپم که کوردلیوس به آن بسته شده بود نقشه را گرفتم و در حالی که به آن گل های نرگس فکر می کردم چشم هایم را بستم....



  • ۰۰/۱۲/۰۵
  • Persephone

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(بهترین لینک باکس)