you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۰
  • ۰


توی خواب و بیداری بودم که با صدای باز شدن در به خودم امدم... در همان حالی که کف اتاق به حالت جنینی و رو به دیوار مقابل در دراز کشیده بودم با شتاب بلند شدم و سرجایم نشستم و به طرف در برگشتم... زنی میانسال با موهای ژولیده قهوه ای  و با چشم هایی نافذ به من خیره شده بود، لبخندی زد و جلو امد.

انگار همانجا سرجایم چسبیده بودم و حتی قادر به پلک زدن هم نبودم... کم کم جلو می امد و من هم درحالی که به او خیره شده بودم کم کم سرم را بالا می اوردم تا درست بالای سرم قرار گرفت...کمی خم شد و با ملایمت دست هایم را گرفت و مرا همراه خودش بلند کرد. 

در چشم های نافذش خیره شده بودم که انگارهر لحظه درحال رنگ عوض کردن بود... نه رنگ هایی مثل رنگین کمان، رنگ های کرمی به عسلی و بعد قهوره ای و بعد رنگ ابی ای که به قهوه ای می زد... همانطور که به چشم هایش خیره شده بودم دستش را دراز کرد و زیر چانه ام گذاشت و سرم را کمی بالاتر برد. 

لبخند ترسناکی زد و بعد چانه ام را رها کرد و دست هایم را گرفت و گفت : «پِرْسِفِنی عزیزم چقدر بزرگ شدی.»و بعد از مدتی که همانطور به من خیره شده بود  گفت: «دست چپتو بیار جلو» 

با تعجب به او خیره شده بودم که گفت : « من هکاته ۶ام... از طرف مادرت اومدم دختر... معطل نکن الان اون هیولا میاد.» 

هنوز دست چپم را کامل بالا نبرده بودم که مچ دستم را با قدرتی که از او انتظار نداشتم گرفت و بعد دست بندی را با عجله دور دستم پیچید، خدای من خیلی عجیب بود دست بند را بدون گره زدن هیچ نخی فقط با نزدیک کردن دسته هایش بهم متصل کرد، احساس کردم که دستبند دستم چسبید دست به طرفش بردم و سعی کردم حرکتش بدهم ولی انگار احساسم به من درست گفته بود... دستبند به دستم چسبیده بود.

با صدای مخوف و رسایی گفت : « این دایره بزرگ رو وسط این دستبند میبنی... این دو تا عقربه رو که روی این دایره می چرخند...این عقربه ها دو تا ان خوب دقت کن.» 

پس به اینا میگفتن عقربه!...صبر کن ببینم انگار درست میگفت دو تا عقربه بود... یکی درشت تر و واضح تر یکی محو تر و کوچک تر 

درگیر آن دستبند عجیب بودم که صدایش را شنیدم: «به این کوردلیوس میگن...کوردلیوس رو گایا به خاطر تو درست کرده...» 

آه گایای عزیز...گایا همیشه نسبت به پدر من مهربان بوده. درست وقتی که پدر پدرم "کورنوس" به خاطر این که میترسید بچه هایش سرنگونش کنند را و خودشان خدای خدایان شوند، بچه هایش را طی یک عملیات انتحاری خورد! یعنی بلعید و قورت داد!! پدر من و خواهر و برادر هایش خدا بودند... فکر کنم خدای خدایان "کرونوس"  فرامومش کرده بود که خدایان نمی میرند.... گایا به پدرم، زئوس، را نجات داده بود و با سنگ قنداق پیچ شده کرونوس را فریب داده بود، من ماندم خدای خدایان بود یا خدای احمقان! و بعد از آن ماجرا زئوس به کمک گایا خواهر و برادر هایش  را نجات داده بود و بعد از آن به هر یک خواهر و برادر های پدرم یک فرمانروایی  رسید، یکی الهه دریا، یکی الهه دنیای زیر زمین (دنیای مردگان) ،یکی الهه اسمان ها...

هکاته گفت : «به حرفام خوب گوش بده... این ساختمون با طلسم های هِیدس جادو شده و درصورتی که اینجا هر جادویی رخ بده اون به سرعت با خبر میشه... از این ساختمون بیرون برو... به مادرت فکر کن اونوقته که این دستبند کار خودشو میکنه و تو در کنارش قرار میگیری...فقط یادت نره خارج از این ساختمون...» 

بعد در همام لحظه جلوی چشم هایم محو شد... خدای جادو بود دیگر میدلنست چطور جادو چند که خود جادو هم نفهمد..  

به طرف در رفتم... دستگیره را پایین بردم، درکمال تعجب باز شد ولی بعد یادم افتاد که هکاته از در تو امده بود، احتمالا باز بودن در هم کار خودش بود... 

اه خدای من چه میدیدم، پشت در این اتاق که در سایه های صورتی غرق شده بود راهرویی بود طویل که به یک دو راهی ختم میشد... دیوار هایش را سنگ هایی قهوه ای و کثیفی پوشانده بودند که انگار رنگشان به خاطر گل و کثافت های رویشان بود... مشعل هایی روی دیوار نصب شده بودند که به تاربکی به نهایت آن راهرو روشنایی نسبی بخشیده بودند... با تردید قدم اول را در راهرو بر داشتم، پای برهنه ام با صدای چالاپی در یک  چاله آب رفت... صدای چالاپ چولوپ در گوشم زنگ گرفته بود کم کم گونه هایم درد گرفتند بعد به ثانیه نکشید که پلک زدم و خودم را جای متفاوتی دیدم...

یک دفعه احساس کردم که یک طرف صورتم سوخت با خشم به دو چشم آبی نگران روبرویم خیره شدم ...داد زدم : «داری چه غلطی میکنی؟» 

با صدای بلندی نفس کشید و گفت : «بلاخراه بیدار شد...»

______________

6_هکاته :الهه جادو که سه چهره داشت، صبح ها به صورت دختر بچه و میانه ی روز زنی میانسال و در پایان شب زنی پیر بود

  • ۰۱/۰۱/۰۸
  • Persephone

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
(بهترین لینک باکس)