you dont know me ..:D

بایگانی
پیوندهای روزانه
  • ۱
  • ۰

من...


95/7/26

10:35 p.m

نرمی و خنکارا در اطرافم حس میکردم 

سبک بالی در عمق وجودم ریشه دوانده 

باد موهایم را به هم میریزد

و صدا ی جیر جیرک ها،  ارامش و سکون لب هایم... 

لبخندی به وسعت زندگی بر ان ها می نشانند! 

جیرجیرک ها سکوت هرچیزی را برهم میزنند 

چه کسی گفت ک شبها همگان خواب هستند....؟! 

جیرجیرک ها شب زنده دار ترین، شب زنده دار ها هستند.... 

دست هایم را تکیه گاه کرده ام و یک زانویم رابالا داده و به هیچ مینگرم

ان وقت ها که ان پایین بودم اینجا هیچ بود ولی حالا هیچ برایم معنی دیگری گرفته

[ادامه مطلب را کلیک کنید] 

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • Persephone
  • ۰
  • ۰



پنج ماه وقت دارم

صدو چهل روز

وقتی بچه بودم و به به این آرزوی شیرین فکر میکردم

هرگز فکرش را هم نمیکردم که روزی برسد که فقط صدو چهل روز وقت داشتم

منم و صد و چهل روز

خبر خوشی را شنیدم

خیلی خوش

آنقدر که صدای قلبم را میشنوم

در دوراهی ممکن یا غیر ممکن گیر کرده ام

سرنوشت ثابت کرده غیر ممکن هارا ممکن کرده ام

وقتی همه دم از نشدند میزدند بهترین نتیجه هارا گرفته ام

همه می گویند نمی شود، امکان ندارد، کنار بکش، وقتت را تلف میکنی.

صداهایشان در گوشم میپیچد...

و صوای دیگری آن اصوات منزجر کننده را از بین میبرد

به چه کسی میخواهند غیر ممکن را ثابت کنند...؟

و یادم می اید که مردم این شهر فراموشی دارند...

پیروز میشوی تورا بالای سر مییرند و به هوا پرتت میکنند چند سال بعد تو یک بازنده ای

غیر ممکن غیر ممکن است... تو بازنده ای

مردم شهر فراموش میکنند ولی...امان از حافظه ی من...!

  • Persephone
  • ۱
  • ۰
1396/7/11

00:54 a.m


روی تخت دراز کشیده بودم و به سایه ی شاخه درخت های همسایه بقلی که روی دیوار مقابلم افتاده بود و با هر وزش باد با صدای خش خشی تکان می خورد و با نور آبی ای که کنار در گذاشته بودیم جلوه ی جذابی به خود می گرفت .. 

همین که به حرکت شاخه ها نگاه می کردم با خود گفتم 

"برادر دوستم که به این در و ان در میزد تا به کانادا برود حالا خیلی راحت ویزای خود را گرفته و فردا عازم بود... دوست دیگرم و پسرعمویش که چندین سال بود یکدیگر را میخواستند حالا چند روز دیگر ازدواج می کردند و اتقاقا من هم دعوت بودم، پارسال دختر یکی از همکار های مادرم با رتبه ی تک رقمی بهترین دانگاه کشور را قبول شده بود و مادرم بهانه جدید برای توی سر من زدن داشت"

حالا که میدیم هرکس به نوبه خود به آرزویش رسیده بود ولی من با بیست و دو سال و خورده ای سن هنوز نشسته بودم ور دل مادرم و با حسرت به شاخه های خشک درخت همسایه بقلی نگاه می کردم... 

مادرم همیشه می گوید : دختر های مردم ارزو می کنند و توهم ارزو میکنی... 

و من هیچوقت منظورش را نفهمیدم ارزو، آرزو بود دیگر چه فرقی داشت...؟! 

آغوش شب چه کم از پسر عموی لاغر مردنی دوستم داشت، اوای خوش زوزه ی گرگ ها چه کم از امواج سواحل کانادا با آن  دک و پزش داشت، اخر مگر گیاه شناس بودن و این که با یک نگاه می شد این مخلوق اغلب سبز رنگ و عجیب خدا را شناخت و کنکاش کرد، چه کم از پشت میز نشستن و ساعت ها معاینه خسته کننده بیماران داشت؟ هرچند در آمد آنچنانی هم داشته باشد!! 

چه میشد فقط یکبار فقط یک نفر هم که شده صدای آرزوی خفته مرا بشنود 

ادامه مطلب رو کلیک کنین ... 

  • ۰
  • ۰

اگه کسی اینجا هست که رمانو میخونده خواستم بگم که ادامشو تو نودو هشتیا میزارم تشیف بیارید به صرف صام و شیرینی 😊😊

http://98ia.co

  • Persephone
  • ۰
  • ۰

مُدرسه...

1395/7/3

امروز روز بازگشایی مدراس بود

هرکسی که در این اب و خاک کاره ای بود به بهانه ی سخنرانی سر از مدرسه ما در اورده بود.

همه ی ان ها انسان های شریفی بودند و از کار چیزی کم نمیگذاشتند

تازه انقدر هم به دانش اموز و علم اموزی احترام میگزاشتند که صحبت های خود را هرچه بیشتر کوتاه کردند تا زیر ان افتاب جان کاه به کپه ی زغال تبدیل نشویم!! و هرچه سریعتر سر کلاس هایمان برویم...

تازه موردی هم داشتیم که اصلا هم نامه ای سرگشاده ننوشته بود که باید معنی کلمات  عجیب و غریب و قلمبه سلمبه ی ای که به کار برده بود را از لغت نامه دهخدا بیرون می کشیدی...!

تازه اینجا که اول کار بود!

همین که وارد مدرسه شدیم هوای تهویه شده و مطبوع انگیزه مارا دوچندان کرد و حال مارا جا اورد

و اقایانی که کاره ای بودند، به صرف شام و شیرینی نماندند تا مدیران محترم(!) به کار خود برسند و ما همچون گوسفندانی در انتظار، ساعت ها در حیاط سرپا نمانیم.

+برگی از دفتر خاطرات پینوکیو!!!

در سال سوم راهنمایی در کتاب حرفه و فن خود خواندیم که گاوداری ها یا همان به زبان خودمان طویله ها باید از تهویه مناسب برخوردار باشند و علوفه لازم در اختیار گاو ها قرار بگیرد!

همین را کم داشتیم که به گاو ها حسادت کنیم که آن هم اتفاق افتاد!😑

+با صدای زنگ خانه از فکر بیرون امدم، صدای زنگ حرف های کسی را که زنگ یک مهر و بازگشایی مدارس  را می زد متداعی شد که به هرکسی که رتبه ی تک رقمی بیاورد چند ملیون تمان پول وعده داد!! 🙈  میخواستم بگویم که :

جناب مدیر کیف پولت را ببند که از اینجا رتبه تک رقمی که هیچ گاو درست و حسابی هم آیدت نمی شود!

  • Persephone
  • ۰
  • ۰

1395/06718

15:15 p.m

امروز معلم زیست شناسیمون خواست مقاله واتسون و کریک رو براش ببریم 

اوووف خدا نصیبتون نکنه 

بیس دیقه نیم ساعته دارم میگردم

اصن وقتی پیداش کردم رسماً نزدیک بود بزنم زیر گریه😹

خوش بحال واتسون و کریک 

اونا ک خوشون کشفش کردن چ حسی داشتن

قصد دارم ترجمشم بکنم ک حداقل ی فایده ای داشته باشه

خودمونیما فک میکردم هیچی ازش حالیم نشه😩😕

ولی تا الان فلن تقریبا نصفشو ترجمه کردم 🙅🙆😄

میزارمش این پایین👇خدایی آبرو ریزیه هااا تو هیچ سایت فارسی زبانی نیافتمش، اونوقت الآن موزیک ویدیو جدید بریتنی بیاد دو ثانیه بعد تو نمیدونم چیچی موزیک اپلود شده با کیفت  1080و720 😑😐😢😂



خدایی بهترین کیفیتی بود ک پیدا کردم(روش کلیک کنین)  

البت یکی دگ ام بود ک امضاشون پاش بود ولی این کیفیتش بیشتر بود اونو نمیتونستم بخونم 😩

خوب دگ بای تا های سرزمین اشباح من 😄✋

  • Persephone
  • ۰
  • ۰
{قسمت اول }

تا این که در آن نزدیکی صداهایی شنیده می شد،صداهایی آهنگین و زیبا که دخترک را غرق خود کرده بود 

You and I holding tight

You and I gotta fight

You and I side by side

You and I say goodbye

You and I feels so right

You and I holding tight

You and I side by side

You and I for the rest of our lives
Every night, we’re all alone every night

My only hope is the light that’s shining from inside you

‘Cause you believe in what we are, you believe

In what we’ll be, give me strength

So I can stand beside you

No truths to confirm

No lies to deny

Too hopeless to care

We’re too scared to cry
  you and ....
به سمت صدا حرکت کرده بود و ساختمان بلند و زیبایی رسیده بود
اطرافش با گل های صورتی تزیین شده بود و رنگ طلایی خانه بیشت تر از همه چیز اورا مجذوب کرده بود .
چمن ها کوتاه و شکل های زیبایی تزیین شده بود.
از پله ها بالارفت ..
مرد ها و زن هایی را می دید که بالباس هایی فاخر و زیبا،در واقع به زیبایی همان ورقه های پیچ پیچی رنگی (گل ها) یا شایدم زیباتر بودند .
با همان لباس سفید و تقریبا بلندش که حالا کمی هم گلی شده بود به سمت راه پله ی سمت راست سالن حرکت کرد .
در انتهای راه پله پنجره ای قرار داشت،نا خود آگاه به سمت پنجره حرکت می کرد
ادامه لباسش را در دست گرفته بود تا زیرپایش گیر نکند
مقابل پنجره متوقف شد
باز هم همان زیبای سپید ،کامل و زیبا ایستاده بود (ماه)
لبخند نمیزد ،گریه نمیکرد در واقع هیچ یک از احساسات شدید را نداشت 
فقط یک حس داشت 
این که این زیبای سپید را  در تمام جاهایی که رفته بود دیده بود
لکه های مشکی خود نمایی می کرد ،دختر را به دنیای دیگری می کشاندند.
ناگهان دستی روی شانه اش قرار گرفت ...

ادامه داستان را ادامه مطلب بخوانید...

  • ۰
  • ۰

Galaxy pic

دوستان من یه عالمه عکس گلکسی و دارک دارم که اگه عضو نشین عکسارو از دست میدین 

عضو شین لدفا🤓

فقط کافیه رو لینک زیرکلیک کنید


https://telegram.me/joinchat/Cqoqfj7ojmvythyp53CyxQ


  • Persephone
  • ۰
  • ۰

اگه میخواید رویاهاتونو شفاف تر از هر لحظه ی دیگه ای ببینید 

حتما تو این چنل عضو شید 

عکس های دارک و گلکسی کمیاب ک توی سایت های خارجی ف.ی.ل.ت...ر شده پیدا می کنید 

موزیک ویدیو های قدیمی  و جدید از خواننده های قدیم و جدید^_____^

فک کنم توضیحاتم تا همینجاشم کافی بوده باشه 

پس لطفا کلیک کنید

https://telegram.me/joinchat/Cqoqfj7ojmvythyp53CyxQ

  • Persephone
(بهترین لینک باکس)